بلاگ کتابک

بازدید : 266
دوشنبه 11 آذر 1398 زمان : 12:06

مسلسل‌چی‌ها

کتاب «مسلسل‌چی‌ها» روایتی است از جنگ و تاثیر آن بر زندگی کودکان و نوجوانان مناطق جنگی.

داستان کتاب «مسلسل‌چی‌ها» در جنگ جهانی دوم و در شمال شرق انگلستان رخ می‌دهد. در نبرد بین نیروهای انگلیسی و آلمانی، کودکانِ منطقه در رقابت برای جمع‌آوری قطعات جنگی‌اند. چاس مک گیل پسر نوجوانی است که در زمان جنگ جهانی دوم در شهر گرموس انگلیس زندگی می‌کند او دومین کلکسیون یادگاری‌های جنگی را دارد و می‌خواهد نخستین و بهترین کلکسیون را داشته باشد. تا این‌که یک روز چاس به‌طور اتفاقی یک بمب‌افکن ساقط شده آلمانی‌ها را در جنگلی نزدیک شهر پیدا می‌کند. او متوجه می‌شود که مسلسل سیاه و براق هواپیما سالم است. یک مسلسل سالم به همراه دوهزار فشنگ غنیمتی وسوسه‌برانگیز است و چاس را به مغزی متفکر برای عملیات جنگی تبدیل می‌کند.

چاس موضوع را با دوستانش در میان می‌گذارد. آن‌ها پنهان از چشم بزرگ‌ترها برای خودشان سنگری می‌سازند، غنایم جنگی خود را درون آن جای می‌دهند و یک مسلسل‌چی آلمانی را به اسارت می‌گیرند... .

کتاب «مسلسل‌چی‌ها» داستانی روان و خوش‌خوان است و خواننده را با خود همراه می‌کند. رابرت وستال بعدها از روی این داستان یک نمایشنامه نیز نوشت که در تلویزیون و رادیو از آن اقتباس شد.

درباره نویسنده کتاب «مسلسل‌چی‌ها»

رابرت وستال (۱۹۲۹-۱۹۹۳) آموزگار، ژورنالیست و نویسنده پرکار انگلیسی است که بیش از هر چیز به‌عنوان نویسنده داستان‌های کودک و نوجوان شهرت دارد، هرچند که آثار داستانی و غیرداستانی برای بزرگسالان هم نوشته است. اغلب رمان‌های او به‌رغم آن‌که برای مخاطب نوجوان به نگارش درآمده است با فضای تیره و موضوعات پیچیده عوالم بزرگ‌سالان سروکار دارد. وستال را پیشکسوت نویسندگان رمان جنگی در انگلیس نامیده‌اند.

نخستین کتابش، کتاب «مسلسل‌چی‌ها» در سال ۱۹۷۵ برنده نشان کارنگی شد. هم‌چنین در سال ۲۰۰۷، در نتیجه رای داوران شورایی که برای ارزیابی محبوب‌ترین آثار تمام ادوار تشکیل شده بود، کتاب «مسلسل‌چی‌ها» را یکی از ده رمان برتر برنده نشان اعلام کردند. از کتاب‌های دیگر او برای نوجوانان می‌توان به مترسک اشاره کرد که بار دیگر نشان کارنگی را برای او به ارمغان آورد و هم‌چنین پادشاهی دریاکنار، رمان جنگی دیگری که در سال ۱۹۹۱ برنده جایزه گاردین شد.

گزیده‌هایی از کتاب

استن لیدل دیگر فراموش کرده بود مدیر مدرسه بودن یعنی چه. هر روز که از کنار مدرسه می‌گذشت، به سقف نگاه می‌کرد. هرروز دم بمب‌افکن، او را دست می‌انداخت. کارگران تلاش کرده بودند روی شکاف ایجاد شده کرباس‌های قیراندود بکشند تا سقف آب‌بندی شود. اما باد، آن‌ها را مثل پرچم بزرگی تکان داده و به کناری انداخته بود. باران بی‌آن‌که قطع شود، از سقفی به سقف دیگر چکه می‌کرد.

نظرات این مطلب

تعداد صفحات : 32

اخبار وبلاگ
درباره ما
اطلاعات کاربری
نام کاربری :
رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    چت باکس




    captcha


    پیوندهای روزانه
  • آرشیو لینک ها
  • آمار سایت
  • کل مطالب : 325
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 2
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 87
  • بازدید کننده امروز : 67
  • باردید دیروز : 143
  • بازدید کننده دیروز : 109
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 426
  • بازدید ماه : 3323
  • بازدید سال : 3323
  • بازدید کلی : 199417
  • کدهای اختصاصی