کتاب «صخره بابون» جلد دوم از مجموعه ۱۰ جلدی «داستانهای حیاتوحش» اثر جذاب الیزابت لِرد با برگردان محمدصادق شریعتی به فارسی است. داستان در قالب ماجرایی و با مضمون حفظ حیاتوحش و محیطزیست سروده شده و در این زمینه آموزشهای غیرمستقیم میدهد.
نقشآفرینان کتاب «صخره بابون» سه نوجوان به نامهای آفرا، ژوزف و تام هستند. آفرا دختر دورگه آفریقایی-امریکایی برای گذران یک روز تعطیلی و برگزاری سالگرد زادروز خود همراه دو دوستش به گردشگاهی در حومه نایروبی میروند. آفرا در هنگام تولد مادر خود را از دست داده و احساس قدرتمندی نسبت به حفظ حیاتوحش بهویژه موجودات بیپناه و حفظ محیطزیست دارد. او هنگام بازی و گردش در زیستگاه بابون ها ناگهان با بچه بابون زخمی و درماندهای روبرو میشود و به خیال اینکه نگهداری از بابون هم شبیه جوجهها و تولههای دیگر است، دنبال چارهای برای درمان و نگهداری از اوست. چون با مخالفت دیگران روبرو میشود پس از تاریکی هوا و باوجود جانوران وحشی و بیم شکار شدن، از اقامتگاه به سمت صخره بابون ها میرود تا به بچه بابون بیپناه کمک کند.
تام نوجوان انگلیسی گام به دنیایی متفاوت با زندگی طبیعتگریز شهری پیشین گذاشته و کمکم میآموزد که جدا شدن بشر از زندگی طبیعی خود به سود او نبوده است.
الیزابت لِرد، با آگاهی که از خوی و رفتار و شیوههای زیستی جانوران و هم کودکان دارد با زبردستی از این داستان، مدرسه طبیعت (هرچند در دنیای نظری) ساخته و از عنصرهای انسانی و جانوری بهخوبی برای انتقال مفهومهای زیستمحیطی بهره میگیرد.
«رد پای پلنگ»، «خروش فیل» و «آتش افروزی کرگدن» دیگر عنوانهای مجموعه «داستانهای حیاتوحش» هستند که تاکنون به فارسی ترجمه شدهاند.
گزیدههایی از کتاب
ـ باور نمیکنید ولی من همین حالا زرافه دیدم.
ژوزف با بی میلی نگاه کرد: «بله، زرافه است. »
ولی اینجا چهکار میکند؟ به نظر نمیرسد باغوحشی در اینجا باشد .»
ژوزف شگفتزده گفت: « باغوحش! »
آفرا هوا را به درون بینی داد و گفت : «اینجا آفریقا و محل زندگی جانوران وحشی است.»
تام گفت: « چه؟ یعنی جانورانی مثل زرافه، کرگدن و شیر و ... در بیابان سرگرداناند؟»
ژوزف خندید: « البته، اینجا خانهآنهاست.»
آفرا گفت: « باغوحش واقعاً دردناک است.»
تام مخالفت کرد: «نه اینطور نیست. من در انگلیس باغوحش جالبی دیدهام. در پارکهای ملی حیاتوحش، انگار بعضی از جانوران آزاد هستند. اگر بخواهی آنها را ببینی باید با لندرور گشت بزنی. پارسال با دوستم اسکات به ویپسناد رفتیم، میمونها در قفس اما خیلی خوشحال بودند. یکی از آنها مدتی با دمش بازی کرد و سپس بهطرف ما پوست فندق پرتاب کرد.»
تن آفرا لرزید و گفت: « وحشتناک است. آیا دوست داری به میل خودت در یک کشور خارجی در قفس بمانی و تمام مدت زیر نگاه دیگران با دم خود بازی کنی؟ هزاران مایل از خانوادهات دور باشی و هیچکس نداند از کجا آمدهای و پدر و مادرت کی هستند و یا احساساتت برای دیگران ذرهای اهمیت نداشته باشد؟» و دوباره سکوت کرد.
وقتی خالخالی و راه راه زبانشان بههم گره خورد