close
آخرین مطالب
  • تبلیغ شما در اینجا
  • طراحی سایت شخصی
  • طراحی سایت فروشگاهی
  • طراحی سیستم وبلاگدهی
  • سیستم سایت ساز اسلام بلاگ
  • مگا برد - پلتفرم خرید اینترنتی قطعات موبایل مگابرد
  • loading...
    YourAds Here YourAds Here

    بلاگ کتابک

    بازدید : 98
    سه شنبه 21 آبان 1398 زمان : 13:51

    چه کسی دوست دارد به «آوازهای سیب زمینی» گوش بسپارد؟ بزرگترها گفته‌اند که سیب‌زمینی یک موجود ِبی‌مصرف و بی‌رگ است.

    مهدی مرادی در این کتاب، این دیدگاه را نپذیرفته و آن را بَرهَم زده است. تازه فقط حرف ِسیب زمینی در میان نیست و پدیده‌های دیگری هم در کتاب حضور دارند و از زبان خود و مرادی رازهای زندگی را با خواننده درمیان می‌گذارند.

    در این مجموعه شعر، شاعر به پدیده‌های پیرامون خود با دقت نگاه کرده و به رنگ‌های های کمتر دیده شده و صداهای کمتر شنیده شده پرداخته است. حس‌های مبهم و رازآلود دوران ِ نوجوانی در کتاب می‌چرخند و همانند مه ما را در برمی‌گیرند، شاید خواندن این شعرها برای بزرگترها هم سودمند باشد.

    کتاب «آوازهای سیب زمینی» برگزیده هجدهمین جشنواره کتاب کودک و نوجوان کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان و یازدهمین دوره جشنواره شعر فجر است.

    نام «آوازهای سیب زمینی» در فهرست لاک پشت پرنده هم آمده است. این کتاب همچنین در فهرست کتاب‌های مناسب دفتر انتشارات و تکنولوژی آموزشی وابسته به سازمان پژوهش و برنامه‌ریزی آموزشی وزارت آموزش و پرورش معرفی شده است.

    خوشبختانه کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان نسخه بریل «آوازهای سیب زمینی»را به همراه چند کتاب شعر دیگر برای نوجوانان نابینا و کم‌بینا فراهم آورده است.

    درباره شاعر کتاب «آوازهای سیب زمینی»

    مهدی مرادی دانش‌آموخته زبان انگلیسی است، در خوزستان زندگی می‌کند و در دبیرستان‌های اهواز درس می‌دهد. کتاب «نامی برای اره ماهی» اثر دیگر این شاعر است.

    شعر «من و باران» را از مجموعه شعر «آوازهای سیب زمینی» با هم می‌خوانیم، شاعر، این شعر را به گلچین گیلانی تقدیم کرده است:

    دست باران را گرفتم

    در خیابانی بهاری

    با هم از میدان گذشتیم

    پابه پا، خوشحال و جاری

    در عبور ما درختان

    دلپذیر و شاد بودند

    کوچه‌ها شفاف و تابان

    خانه‌ها آباد بودند

    شانه به شانه، من و او

    ابرها را می‌چکیدیم

    بام ها را می‌گذشتیم

    ناودان را می‌شنیدیم

    زیر لب تکرار می‌شد:

    «باز باران، با ترانه»

    بعد باران بند آمد

    خیس برگشتم به خانه

    هنگام لاک پشت ها
    نظرات این مطلب

    تعداد صفحات : 0

    اخبار وبلاگ
    درباره ما
    اطلاعات کاربری
    نام کاربری :
    رمز عبور :
  • فراموشی رمز عبور؟
  • آرشیو
    خبر نامه


    معرفی وبلاگ به یک دوست


    ایمیل شما :

    ایمیل دوست شما :



    چت باکس




    captcha


    پیوندهای روزانه
    آمار سایت
  • کل مطالب : 325
  • کل نظرات : 0
  • افراد آنلاین : 1
  • تعداد اعضا : 0
  • بازدید امروز : 61
  • بازدید کننده امروز : 62
  • باردید دیروز : 220
  • بازدید کننده دیروز : 221
  • گوگل امروز : 0
  • گوگل دیروز : 0
  • بازدید هفته : 62
  • بازدید ماه : 359
  • بازدید سال : 7537
  • بازدید کلی : 52905
  • کدهای اختصاصی